آزاد

آزاد

اصرار می کنه می ره گرگان تا بابای دختره رو ببینه .... شرط می کنه باید قبل از عروسی خونه و ماشین رو به نام دخترم کنی آخه اون دکتره... اما کوچولوی ما خونه نداشت پس دست به هر کاری می زنه اما خونه خیلی گرون تر از هرچی که فکر کنی بوده اونم نه خونه تو هر شهری خونه تو تهران... اما کوچولوی ما اصرار می کنه باباجونش مرام می زنه و با اینکه حالش خیلی بد بود می یاد گرگان تا بابای دختره رو ببینه باز می گن خونه .... باباش قول میده جای کوچولو ولی فقط ۲ هفته بد می میره... خیلی دوست دارم بابا ...

کوچولو دست به هر کاری می زنه اما حالا که بابایی مرده اوضاع بدتر می شه آخه کوچولوی ما پسر بزرگ خونه است اما اون نمی خواد بزرگتری کنه و مامانش حالش بد می شه و می ره بیمارستان کوچولو به خودش می یاد و سعی می کنه خونه رو آروم کنه اما دختره اصرار می کنه اخه دختره هم کوچولوی ما رو دوست داشت طفلی... ۲۲/۲/۸۸ یه تاریخ رمانتیک واسه عقد کوچولوی بی خونه ما با آزی خانم ماهش بود ... بی خونه بی پول و حتی بی مامانی دختره تو عقد فقط و فقط به اصرار کوچولوی ما و آزی خانم... اما رمانتیک بود حتی اگه شاهد عقدمون راننده ماشین بود ...

دنیا رنگی بود و فوق العاده زیبا دوتایی رفتن شیراز واسه سالگرد بابای کوچولوی ما .... رفتن تخت جمشید رفتن پاسارگاد رفتن خیلی جاها ... خیلی خوب بود. برگشتن تا کارای عروسیشون رو واسه ۱ مهر انجام بدن... لباس عروس دیدن. خونه دیدن. سفره عقد انتخاب کردن...

اما کوچولوی ما دلش گرفته ... شاید چون هیچ عروسی رو یک مهر نگرفت. شاید چون آزاده اش دیگه پیشش نبود شاید چون آزاده ای که سه سال التماس کرد تا باهاش ازدواج کنه صبح پنجشنبه ۲۲/۵/۸۸ رفت پیش خدا...

حالا یک سال گذشته و من هنوز زنده ام و دیگه arg پیش ما نیست که واسمون بنویسه...

حق دارید باور نکنید منم باور نمی کنم عزیز ترین موجود زندگی ام مرده باشه. فقط آرزو می کنم منم بمیرم

خداحافظ کوچولوها


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در جمعه 18 فروردين 1391برچسب:,ساعت 19:35 توسط اسی| |


Power By: LoxBlog.Com