آزاد

آزاد

آه،چگونه،در پایان سفر،در گرمای شب دراز کشیده ام

قلبم درد می کند، حیرانم که چرا،یک دوست می خواهم

یک دوست می خواهم،همین حالا می خواهمش

کسی که بداند منظورم چیست

وقتی که می گویم

من نیازمند دستهای مهربانی هستم که مرا دربربگیرد

امشب به دستهایی مهربان نیاز دارم

آیا دستهایت را بر شانه ام می گذاری

آیا دستهایت را بر چشمهایم می گذاری

دستهای مهربانی هستم که مرا دربربگیرد

و تا بهشت مرا با خود ببرد، و چون این کار را به فرجام رساند

دستهای مهربانی می خواهم که سراسر شب،مرا دربربگیرد

با دهان مخملینت نوازشم کن

تمام عشقی را که دارم نثارتو می کنم

 در زیر مهتاب،به قلبت راه می یابم

اکنون کجایی،کجایی

از میان سایه ها بیرون بیا

اکنون کجایی که تورا می خواهم

می دانی که نمی توانم همیشه نیرومند باشم و من دستهای مهربانی

می خواهم که مرا دربربگیرد،امشب به دستهای مهربانی نیاز دارم

من تنها صدایی درشهری پرهمهمه ام، آیا حالا صدایم را می شنوی؟

می بینم طوفانی برپا می شود،امشب نوری در صحرا هست

و من دستهای مهربانی می خواهم، دستهایی مهربان به من بده

آیا دسنهایت را بر شانه هایم تکیه می دهی؟

آه دستهایی مهربان به من بده تا مرا بهشت ببرد

و چون این کار را به فرجام رساند،من دستهایی مهربان دارم

که سراسر شب تو را دربرمی گیرد، ای نازنین

دستهای مهربانم سرتاسر شب تو را دربرمی گیرد

دستهای مهربانت را می خواهم،تو دستهایی مهربان داری

آن دستهای مهربان را می خواهم،دستهای مهربان



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در دو شنبه 1 خرداد 1391برچسب:,ساعت 17:32 توسط اسی| |


Power By: LoxBlog.Com